معرفی کتاب کلود ولگرد نوشته ویکتور هوگو
به نام خداوند بخشنده مهربان
![]() |
معرفی کتاب کلود ولگرد (به فرانسوی: Claude Gueux)
نویسنده: | ویکتور ماری هوگو (ویکتور هوگو) | تعداد جلد: | 1 |
مترجم: | محمد قاضی | تعداد صفحات: | 176 |
انتشارات: | نگاه | قیمت: | 3500 تومان (1389) |
سال و نوبت چاپ: | چاپ سوم 1389 | پایگاه اینترنتی: | www.entesharatnegah.com |
ملیت: | فرانسوی | رایانامه: | info@entesharatnegah.com |
معرفی کتاب کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو:
آنچه که برای معرفی این کتاب لازم به تأکید بر این مسئله است که هوگو در قرن نوزدهم یعنی 150 سال پیش، مخالف حکم اعدام بوده است. حتی در آوریل تا دسامبر سال 2006 در بیست و پنجمین سالگرد حذف حکم اعدام در فرانسه، در منزل تویسنده آثار نقاشی وی، در جهت مبارزاتش علیه حکم اعدام به نمایش درآمد. وی در سخنرانی معروف خود در مجلس شورای ملی، در جهت حذف حکم اعدام،این مطلب را به وضوح بیان کرده است. «...آقایان این امر (حذف حکم اعدام) بی شک روزی تحقق خواهد یافت. تخفیف مجازات یکی از اصول مهم و جدی توسعه است. قرن هجدهم افتخار حذف مجازات شکنجه را در خود دارد و قرن نوزدهم مجازات مرگ را بر خواهد چید....» ویکتور هوگو نه تنها از راه سیاسی بلکه بیشتر از راه هنر به مبارزه پرداخته است به طوری که دو کتاب وی به نام های آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد که هر دو به زبان فارسی ترجمه شده است همچون یک نویسنده متعهد سعی کرده خواننده را به فکر فرو دارد.وی اعدام را قتل دیگری معرفی می کند، قتلی قانونی. در صفحه 25 کتاب می گوید « این اشخاصند که در کمال خونسردی و بی اعتنایی و به حکم قانون و مقررات و تشریفات و به خاطر خیر و صلاح عمومی مرا خواهند کشت، آه؛ ای خدای بزرگ!» و در جای دیگری می گوید «دریغا؛ در این امر به هیچ وجه گناه از شخص من نیست بلکه از نفس مسموم فردی محکوم به اعدام است که همه چیز را پژمرده و فاسد می سازد.»
منبع:http://www.readbook.ir
بخش کوتاهی از کتاب کلود ولگرد:
سپس خیره خیره چشم در چهره مدیر دوخت و به گفته خود افزود:
-خوب فکر کنید! امروز 25 اکتبر است. من تا چهار نوامبر به شما مهلت می دهم.
یکی از زندانبانان آقای د. را متوجه ساخت که کلود تهدیدش میکند و مجازات این جسارت زندان مجرد است.
مدیر با لبخندی تنفر آمیزی گفت:
- خیر خیر ، زندان مجرد لازم نیست ، باید با این قبیل اشخاص مدارا کرد.
فردای آن روز ، هنگامی که زندانیان در گوشه ای آفتاب روی حیاط زندان به بازی و جست و خیز مشغول بودند و کلود در گوشه دیگر ، یکه و تنها و حزین و متفکر قدم میزد یکی از محکومین ، موسوم به پرنو ، به او نزدیک شد و گفت:
- ها کلود ، در فکر چه هستی؟ مثل این که خیلی غمگینی.
کلود گفت:
- در این فکرم که مبادا برای این آقای د. مهربان و نجیب حادثه ناگواری پیش بیاید.
منبع:http://www.inmyown.loxblog.com
(کپی برداری تنها با ذکر نام منبع زیباست.)
نظرات شما عزیزان: